سفارش تبلیغ
صبا ویژن
WEB

حوالی آفتاب
آموخته ام: که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی... *** آموخته ام: که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است... *** آموخته ام: که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت... *** آموخته ام: که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم... *** آموخته ام: که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم.... *** آموخته ام: که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی... *** آموخته ام: که پول شخصیت نمی خرد... *** آموخته ام: که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند... *** آموخته ام: که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم... *** آموخته ام :که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد... *** آموخته ام :که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد... *** آموخته ام:که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم... *** آموخته ام:که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد... *** آموخته ام : که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد...
CAT's
PAST
BAX
TEMP
(^_^)

دعوای یک زوج روانشناس...
یکشنبه 92/11/13 × 9:38 عصر × حوالی آفتاب
در منزل یک زوج روانشناس حدودا 40 ساله در حالی که مرد نشسته و زن مدام راه می رود:

مرد: جمع کن بساط این مسخره بازی رو! هیستریک پارانوید با اون سالاد کلماتی که راه انداختی!
...
زن:واقعا برات متاسفم! مهارتهای کوپینک که صفر! هذیان عظمت که یه دنیا!‌ من هیستریکم یا اون خواهرت که با اختلال دیس مورفیکش کل جراح های بینی کشور رو سر کار گذاشته!‌

... مرد: یه بار دیگه اون کمپلکس های حل نشده ی کودکیت رو به خواهر من دیسپلیسمنت کردی من می دونم با تو! صد دفعه بهت گفتم پیش این روانکاو گنده دماغ نرو! اون بدبخت اگه آدم بود سه تا زن نمی گرفت!

زن: پ ن پ! میخوای برم شناخت درمانی رو احساس و افکارم کار کنم...! بچه ننه ی لوس! اگه یه کم دست از این شناخت درمانی مسخره بر می داشتی به جاش یه دوره تحلیل گرفته بودی الان دیگه دست از شر این عقده ادیپ مسخره ات برداشته بودی!

مرد: چشم! حتما! حیف که وقت ندارم باید برم مطب! وگرنه حتما یه جوابی بهت می دادم که روانکاوی رو می بوسیدی می ذاشتی رو طاقچه!

... و مرد برای جلسه خانواده درمانی شناختی راهی مطب خود شد. او امروز 3 مورد کیس با شکایت اصلی مشکلات خانوادگی داشت!
.
البته بگم ک این صرفا ی طنز با روانشناسای عزیزه!!!!
از خودمون شروع کردیم ک انشاالله در آینده بقیه! دلگیر نشن!!!